سلسله‌مراتب سازمانی

سلسله‌مراتب سازمانی (Organizational Hierarchy) سازمانی ساختاری رسمی برای توزیع اختیار و مسئولیت در سطوح مختلف مدیریت است که تعیین می‌کند چه کسی به چه کسی پاسخ‌گوست. یکی از اصول نمادین مدیریت کلاسیک همین سلسله‌مراتب سازمانی است.

مفهوم سلسله‌مراتب سازمانی به‌عنوان یکی از قدیمی‌ترین مفاهیم در مدیریت، ابزاری برای نظم‌دهی به تصمیم‌گیری، کنترل و تخصیص منابع بوده است. اما در دنیای امروز، این ساختار سازمانی با چالش‌های جدیدی همچون نیاز به چابکی، انعطاف‌پذیری و مشارکت کارکنان مواجه شده است. در این نوشتار کوشش بر آن است تا این مفهوم کلاسیک، بارتعریف و مفهوم‌سازی شود.

مبانی نظری، تعاریف و تاریخچه سلسله‌مراتب سازمانی

از مدل بوروکراتیک وبر تا اصول فایول و تیلور، سلسله‌مراتب همواره بنیانی برای کنترل و سازماندهی بوده. در ساختارهای سنتی، قدرت از بالا به پایین جریان دارد، در حالی که ساختارهای نوین، بیشتر به سمت توزیع قدرت و مسئولیت سوق پیدا کرده‌اند.

سلسله‌مراتب سازمانی جوهره ساختار سازمان است. ساختار سازمانی به‌عنوان چارچوبی رسمی برای تقسیم وظایف، تعیین سطوح اختیار، و سامان‌دهی ارتباطات کاری، همواره بر اساس درجه‌ای از سلسله‌مراتب طراحی می‌شود.

انواع سلسله‌مراتب در سازمان‌ها عبارتند از:

  • ساختار عمودی سنتی
  • ساختار ماتریسی
  • ساختارهای تخت
  • ساختارهای شبکه‌ای و چابک

در ساختارهای سلسله‌مراتبی، سازمان به سطوح مختلف مدیریتی تقسیم می‌گردد؛ از رأس که مدیران ارشد قرار دارند تا سطوح میانی و عملیاتی. این سطوح نشان‌دهنده زنجیره فرماندهی، مسیر پاسخ‌گویی، و خطوط کنترل هستند. از دیدگاه نظری، هر چه تعداد این سطوح بیشتر باشد، سازمان پیچیده‌تر و عمودی‌تر است؛ و هر چه سطوح کمتر باشد، سازمان تخت‌تر و افقی‌تر تلقی می‌شود.

نمودار سازمانی، بازنمایی بصری سلسله‌مراتب، سازماندهی و ساختار سازمانی است. این نمودار نشان می‌دهد که چه کسانی در چه موقعیتی قرار دارند، به چه کسی گزارش می‌دهند، و چه ارتباطاتی میان واحدها و افراد وجود دارد.

مزایا و معایب سلسله‌مراتب

عمده‌ترین مزایا عبارتند:

  • وضوح در مسئولیت‌ها
  • تمرکز در تصمیم‌گیری
  • افزایش کنترل مدیریتی

عمده‌ترین معایب عبارتند:

یکی از انگیزه‌های رایج برای پیوستن به یک سازمان، امید به «ارتقای شغلی» در چارچوب سلسله‌مراتب است؛ بدین معنا که فرد از سطح پایه وارد می‌شود، با تلاش و شایستگی به مرور پیشرفت می‌کند، و نهایتاً به موقعیت‌های مدیریتی دست می‌یابد. این الگو، که به‌ظاهر شایسته‌سالارانه و منطقی به‌نظر می‌رسد، سنگ‌بنای نظری بسیاری از ساختارهای مدیریتی در قرن بیستم بوده است. ساختارهای سنتی سازمانی با وعده «پله‌پله بالا رفتن» نیروی انسانی را ترغیب به وفاداری و سخت‌کوشی می‌کنند.

سلسله‌مراتب گسسته در سازمان‌ها

کارل مارکس در تحلیل ساختارهای اجتماعی و اقتصادی جوامع سرمایه‌داری، بر این باور بود که نظام‌های سلسله‌مراتبی نه طبیعی‌اند، نه انعطاف‌پذیر؛ بلکه ساختارهایی «گسسته» و تثبیت‌شده‌اند که برای بازتولید سلطه طبقاتی طراحی شده‌اند. در نگاه مارکس، سازمان‌ها نیز انعکاسی از ساختارهای کلان جامعه و بازتابی از رابطه سلطه میان دو طبقه است:

  • طبقه حاکم
  • طبقه کارگر

او معتقد بود آنچه در ظاهر به‌عنوان «نردبان ترقی» و امکان «ارتقای شغلی» معرفی می‌شود، در واقع افسانه‌ای است برای مشروعیت‌بخشی به نظم موجود. در عمل، کسانی که در طبقه مدیریتی و حاکم قرار می‌گیرند، معمولاً از ابتدا با سرمایه نمادین (خانوادگی، آموزشی، فرهنگی) وارد ساختار می‌شوند؛ در مقابل، طبقه کارگر در نقش نیروی اجرایی باقی می‌ماند، و ساختار سازمان به گونه‌ای طراحی می‌شود که این جداسازی حفظ و بازتولید شود.

از همین‌رو، مارکس از یک سلسله‌مراتب گسسته (Discrete Hierarchy) سخن می‌گوید، که برخلاف باور رایج، به‌صورت پیوسته و باز عمل نمی‌کند، بلکه سطوح آن به‌گونه‌ای از هم جدا و محفوظ‌اند که تحرک عمودی واقعی در آن نادر یا حتی غیرممکن است. سلسله‌مراتب گسسته نه‌تنها نابرابری ساختاری را بازتولید می‌کند، بلکه با پنهان‌سازی سازوکارهای قدرت، توهم انتخاب و پیشرفت را نیز ایجاد می‌کند؛ توهمی که نظم سلطه را طبیعی و حتی عادلانه جلوه می‌دهد.

سخن پایانی

در جهان متحول امروز، سازمان‌ها نیازمند بازاندیشی در سلسله‌مراتب هستند. نه حذف آن، بلکه تعدیل آن با هدف افزایش مشارکت، انعطاف و کارآمدی. سازمان موفق، ساختاری دارد که در آن اقتدار با گفتگو همراه است، نه با سکوت. در فرهنگ مردانه، سلسله‌مراتب سخت‌تر و نفوذناپذیرتر است. در سازمان‌های مشارکتی و زنانه‌گرا، ساختارها افقی‌تر و منعطف‌تر هستند.

منبع: کتاب تئوری سازمان دکتری مدیریت