هوش هیجانی (هوش عاطفی)

هوش هیجانی (هوش عاطفی) توانایی شناخت، استفاده و مدیریت احساسات خویش به شیوه‌ای مثبت در ارتباط با دیگران است. افرادی که از این سطح از هوشمندی برخوردار هستند در روابط اجتماعی خود موفق‌تر هستند. در عرصه سازمانی نیز مدیرانی که از هوش هیجانی بالایی برخوردار هستند با عنوان رهبران کاریزماتیک شناخته می‌شوند.

هوش هیجانی یا هوش عاطفی برگردان واژه Emotional Intelligence یا Emotional Quotient است. در مباحث انواع هوش شاید این نوع هوشمندی بعد از هوش عقلی از بیشترین اهمیت برخوردار باشد. در بسیاری از مطالعات از هوش هیجانی EQ به عنوان بخش مکمل بهره هوشی IQ یاد شده است. افرادی که از این هوشمندی برخوردارند می‌توانند عواطف خود و دیگران را کنترل کنند. همچنین بین پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند. در نهایت نیز از اطلاعات عاطفی برای راهنمایی فرایندِ تفکر و اقدامات شخصی استفاده کنند.

بحث پیرامون هوش هیجانی یکی از مباحث بسیار جذاب در حوزه علوم انسانی و علوم اجتماعی است. مطالعات پیرامون این هوشمندی در ادبیات سازمان و مدیریت نیز وارد شده است. مقالات و پژوهش‌های زیادی با محوریت این نوع هوش صورت گرفته است. نظر به اهمیت موضوع در این مقاله به تاریخچه، تعریف و جایگاه هوش هیجانی در سازمان پرداخته شده است.

تاریخچه پیدایش مفهوم هوش هیجانی

ریشه‌های بحث پیرامون هوش اجتماعی به مطالعاتی که در دهۀ ۱۹۴۰ در هاروارد انجام شد، باز می‌گردد. این مطالعات در حوزه‌های مرتبط با هوش عاطفی صورت اگر اما اصطلاح Emotional Intelligence برای اولین بار در دهه ۱۹۹۰  توسط روان‌شناسی به نام‌ پیتر سالووی مطرح شد.

گاردنر نیز در نظریه هوش چندگانه اشاره‌ای به این نوع هوشمندی داشته است. به زعم گاردنر، دو نوع عمدۀ هوش وجود دارد: اول هوش و آگاهی درونی فرد که اجازۀ شناسایی و افتراق احساسات پیچیده انسان را می‌دهد. دوم دانش و آگاهی در روابط بین فردی که توانایی شناخت و تمایز عواطف و انگیزه‌های دیگران را به وجود می‌آورد. سرانجام دانیل گلمن در پر فروش‌ترین کتاب سال ۱۹۹۵ به نام هوش هیجانی، این مفهوم را به صورت گسترده بیان کرده و به آگاهی عموم رساند.

تاریخچه هوش هیجانی

تاریخچه پیدایش مفهوم هوش هیجانی

گلمن (۱۹۹۵) واژه هیجان را برای اشاره به یک احساس، فکر و حالت روانی و بیولوژیکی مختص آن و دامنه‌ای از تمایلات برای عمل براساس آن به کار برده است. گلمن (۱۹۹۸) هوش هیجانی را به عنوان یک عنصر ضروری برای موفقیت فرد در زندگی و کار در محیط اجتماعی پرچالش امروز می‌داند. او معتقد است ؛ هوش هیجانی سبب توانمند سازی افراد در مواجه شدن با استرس بالا و چالش‌های شدید رشد اجتماعی و ادراکی می‌شود.

ابعاد هوش هیجانی

براساس نظریه گلمن با توجه به شناخت و کنترل فرد از خود و جامعه می‌توان چهار دسته تقسیم کرد:

۱- آگاهی از خود یا خود آگاهی (Self-awareness)

۲- خود کنترلی یا مدیریت خود (Self- regulation)

۳- آگاهی اجتماعی یا درک احساسات دیگران یا همدلی (Social skill –> Empathy)

۴- مهارت اجتماعی یا مدیریت و کنترل ارتباط و نفوذ در دیگران (Social skill –> Infulence)

بعد خود انگیزشی نیز در تحقیقات دیگر اضافه شده است.

ابعاد هوش هیجانی گلمن

ابعاد هوش هیجانی گلمن

مدل گُلمن امروزه به‌طور وسیعی به رسمیت شناخته شده‌است. این مدل می‌گوید وقتی فردی دارای هوش عقلی یا بهرهٔ هوشی (IQ) بالایی است، لزوماً دارای هوش هیجانی بالا نیست. هوشمند بودن یک امتیاز است که البته تضمینی برای موفقیت در زندگی و روابطِ بین فردی و اجتماعی نخواهد بود.

خودآگاهی یا آگاهی از هیجانات خود

خودآگاهی محور اصلی هوش هیجانی است. توانایی کنترل لحظه به لحظه احساسات، برای بینش روان‌شناختی و درک خویشتن، اساسی است. تعریفی که گلمن (۱۹۹۵) برای خودآگاهی در نظر گرفته است چنین است: درک عمیق و روشن از احساسات، هیجانات، نقاط ضعف و قوت، نیازها و سائق‌‌های خود. افرادی که به احساسات و هیجانات خود اطمینان بیشتری دارند.

افرادی که هوش هیجانی آننها از منظر خودآگاهی بالاتر استمهارت بیشتری در هدایت و کنترل وقایع زندگی از خود نشان می‌دهند. آنها در کارهای خود دقیق هستند. امیدواری آنها غیرواقع بینانه نیست و مسئولیتی را قبول می‌کنند که در حد توان آنها است. همچنین این افراد با خود و دیگران صادق بوده و خیلی خوب می‌دانند که هر نوع احساسی تا چه اندازه بر آنها و اطرافیان تأثیر می‌گذارد .

خودکنترلی یا کنترل هیجانات

کنترل هیجانات به شیوه‌ای مناسب مهارتی است که به دنبال خودآگاهی ایجاد می‌شود. اشخاص کارآمد در این حیطه بهتر می‌توانند از هیجان‌های منفی نظیر ناامیدی، اضطراب، تحریک‌پذیری رهایی یابند و در فراز و نشیب‌های زندگی کمتر با مشکل مواجه می‌شوند و یا در صورت بروز مشکل به سرعت می‌توانند از موقعیت مشکل‌زا و ناراحت‌کننده به شرایط مطلوب بازگردند. برعکس افرادی که در این حیطه توانایی کمتری دارند، همواره درگیر احساسات درمانده کننده هستند.

آگاهی اجتماعی یا تشخیص هیجانات در دیگران

همدلی اساس مهارت مردمی است. افراد همدل با سرنخ‌های ظریف اجتماعی و تعامل‌‌هایی که بیانگر نیازها و خواسته‌‌های دیگران باشند، مأنوس و آشنا هستند. این مهارت افراد را در حیطه‌‌ای آموزش حرفه‌ای و مدیریت توانمند می‌سازد. این مؤلفه با احساس مسئولیت در قبال دیگران نسبت بیشتری دارد.

به عقیده گلمن عبارت است از درک احساسات و جنبه‌‌های مختلف دیگران و به کارگیری یک عمل مناسب و واکنش مورد علاقه برای افرادی که پیرامون ما قرار گرفته‌اند. همدلی به معنی من خوبم و تو خوبی نیست. به این معنی هم نیست که تمام احساسات طرف مقابل را تأیید و تحسین کنیم. همدلی بیشتر به معنی تأمل و ملاحظه احساسات دیگران می‌باشد.

کنترل روابط

مهارت در این حیطه با توانایی مشترک در کنترل هیجان و تعامل سازگارانه با دیگران همراه است. همچنین به جنبه‌‌های ذاتی رهبری و روابط میان فردی منظم، موزون و سازگار ارتباط دارد. به نظر گلمن افرادی که می‌‌خواهند در ایجاد رابطه با دیگران مؤثر واقع شوند باید توانایی تشخیص، تفکیک و کنترل احساسات خود را داشته باشند. سپس از طریق همدلی یک رابطه مناسب برقرار کنند.

این مهارت فقط شامل دوست‌یابی نمی‌شود گر چه افرادی که این مهارت را دارند خیلی سریع یک جو دوستانه با افراد ایجاد می‌کنند. ولی این مهارت بیشتر به دوستیابی هدفمند مربوط می‌شود. این افراد به راحتی می‌توانند مسیر فکری رفتار دیگران را در سمتی که می‌‌خواهند هدایت کنند.

خود انگیختگی

این مؤلفه مربوط به تمرکز هیجان‌‌ها برای دستیابی به اهداف با قدرت، اطمینان، توجه و خلاقیت می‌باشد. افراد خود انگیخته، ارضا و سرکوب خواسته‌‌ها را به تأخیر می‌اندازند، اغلب به تکمیل یک عمل می‌پردازند. آنها همواره در تکاپو و حرکت هستند و تمایل دارند که همواره مؤثر و مولد باشند. از نظر گلمن (۱۹۹۵) خودانگیزی زبان سائق پیشرفت می‌باشد و کوششی است جهت رسیدن به حد مطلوبی از فضیلت. افرادی که این خصیصه را زیاد دارند. همیشه در کارهای خود نتیجه محور و سائق زیادی در آنها برای رسیدن به اهداف و استانداردها، وجود دارد. به طور کلی خودانگیختگی یک صفت ضروری برای افراد می‌باشد زیرا از طریق خودانگیختگی است که می‌توان به پیشرفت مورد انتظار رسید.

مقایسه IQ و EQ

در متن‌ها و سخنرانی‌هایی که درباره‌ی هوش هیجانی می‌خوانیم و می‌شنویم، دو اصطلاح EQ و EI هم زیاد دیده می‌شوند.

اصطلاح EI مخفف Emotional Intelligence است و از نخستین روزهایی که مفهوم هوش هیجانی مطرح شد، استفاده از آن رواج یافت. معمولاً نوشته‌ها و مقاله‌های رسمی، استفاده از EI را ترجیح می‌دهند.

اصطلاح EQ کمی تجاری‌تر است و به تقلید از ضریب هوشی یا IQ (مخفف Intelligence Quotient) ساخته شده است.

وقتی EI را به کار می‌بریم، منظورمان هوش هیجانی به شکل کیفی است.مثلاً به صورت کاملاً کیفی، از اصطلاح‌های هوش هیجانی بالا و هوش هیجانی پایین، یا اهمیت هوش هیجانی حرف می‌زنیم.بدون این‌که منظورمان واقعاً مقدار عددی هوش هیجانی باشn.

اما اگر از EQ استفاده می‌کنیم، قاعدتاً منظورمان این است که هوش هیجانی را به شکل یک شاخص عددی مد نظر داریم. اگر شاخص واضح و پرسشنامه شفافی را تعیین نکرده باشیم و صرفاً مدام EQ را در برابر IQ قرار دهیم، می‌توان گفت در حال استفاده‌ی تجاری از این بحث علمی هستیم. برای سنجش است مقوله از پرسشنامه هوش هیجانی استفاده می‌شود.

جمع‌بندی بحث هوش هیجانی

شاید هوش هیجانی یا هوش عاطفی یا EQ مفهوم جدیدی به نظر بیاید، اما واقعیت این است که همین مفهوم، با نام‌های متفاوت، بیش از یک قرن دغدغه‌ی روانشناسان بوده است. تعاریف هیجان، متعدد و اغلب متناقض هستند. اما از دیدگاه برخی نظریه پردازان؛ هیجان مجموع‌های است از هیجانات جهان شمول؛ مانند خشم، اندوه، ترس، شادمانی، عشق، شگفتی، نفرت و شرم. هر یک از این هیجانات یک هسته واحد دارند. به عبارت دیگر، شکل اصلی هر هیجان در افراد مختلف یکسان است، اما در جوامع مختلف تحت تأثیر شرایط فرهنگی خاص آن جامعه، شکل بروز هیجان متفاوت است.

البته هوش هیجانی منتقدانی هم داشته که معمولاً به تجاری‌شدن بیش از حد این حوزه و فاصله گرفتن آن از فضای آکادمیک بدبین یا معترض بوده‌اند. ادوین لاکه (Edwin Locke)، از جمله‌ی دانشمندان بزرگی است که معتقدند هوش هیجانی، می‌تواند گمراه‌کننده باشد. لاکه توضیح می‌دهد که در حوزه‌ی روانشناسی، ابزارها و مفاهیم دقیق‌تر و ارزشمند‌تری هستند که همان کارکردهای هوش هیجانی را دارند، اما قابل تعریف، قابل سنجش و قابل توسعه هستند. به همین علت، لازم نبوده چنین مفهوم مبهمی به‌کار گرفته شود.