واقع‌گرایی (رئالیسم)

واقع‌گرایی (Realism) واقع‌گرایی یا رئالیسم، یک مکتب فلسفی است که ادعا دارد بین علم و معلوم، قابلیت سازگاری وجود دارد. به دیگر سخن علم می‌تواند جهان را همان‌گونه که واقعاً هست، توصیف کند.

مکتب رئالیسم به معنای اصالت بخشیدن به جهان خارج است یعنی اصالت بخشیدن به قوانین طبیعی و دور ماندن از صرف تخیلات. این مکتب در هنر، فلسفه، ادبیات، حقوق و سیاست معنا‌های متفاوتی دارد. رئالیسم از رئال (Real) که به معنای واقعیت است، گرفته شده و به معنای اصالت واقعیت است. این یعنی اصلِ بودن آن واقعیتی است که در جهان وجود دارد و ما حس می‌کنیم.

براساس دیدگاه واقع‌گرایان، واقعیت‌ها مستقل از وجود انسان هستند و انسان باید آنها را کشف کند. انسان با روش‌های علمی می‌تواند واقعیت‌ها را اکتشاف کند و واقعیت زائیده ذهن انسان نیست. این شیوه از اندیشه در حوزه روش پژوهش علمی در مدیریت و علوم اجتماعی کاربرد چندانی ندارد و بیشتر به عنوان یک سبک ادبی شناخته می‌شود. با این وجود به جهت تکمیل مباحث مربوط به فلسفه پژوهش، در نوشتار حاضر مروری بر این شیوه از اندیشه خواهد شد.

فلسفه واقع‌گرایی و عمل‌گرایی

واقع‌گرایان معتقدند جهان مستقل از فهم انسان وجود دارد. فهم انسان می‌تواند کاشف پاره‌ای از امور در عالم خارج باشد. گزاره‌های درست امری از جهان واقع را چنان‌که هست، توصیف می‌کنند. از دیدگاه واقع‌گرایان نظریه می‌تواند درست باشد حتی اگر کسی به آن اعتقاد نداشته باشد.

  • در جهانی زندگی می‌کنیم که حقایق مستقل از وجود انسان وجود دارد و انسان خود بخشی از این حقایق است.
  • می‌توان بخشی از حقایق را با علم و استدلال عقلی شناخت.

این در حالی است که در پارادایم عمل‌گرایی (پراگماتیسم) کوشش بر ادارک حقیقت از منظر انسانی است. از دیدگاه عمل‌گرایان انسان نمی‌تواند به شناخت همه حقایق دست یازد و اصلا شاید لازم نباشد که همه این حقائق کشف شود. این انسان است که با فهم و ادراک خود، حقیقت را می‌سازد. آنجا که ویلیام جیمز می‌گوید این واقعیت است که خدا به انسان آرامش می‌دهد شاید که در حقیقت خدایی وجود نداشته باشد.

بگذارید پیرامون حقیقت (Truth) و واقعیت (Fact) مثالی برای شما بیان کنم. این یک واقعیت است که پول ارزش بسیار زیادی برای انسان دارد اما در حقیقت پول هیچ ارزشی ندارد و یک برگ کاغذ است. بنابراین از دیدگاه عمل‌گرایی ما به دنیال حقیقت ذاتی نیستیم بلکه براساس واقعیت‌هایی که خود به آن معنا بخشیده‌ایم عمل می‌کنیم. حال می‌توانیم با رویکرد فلسفی واقع‌گرایی در مورد بی‌ارزش بودن پول داد سخن برآوریم یا با دیدگاه عمل‌گرایی با قبول واقعیت در جستجوی راهی برای سودآوری و کسب پول بیشتر باشیم.

از سوی دیگر اندیشه برساخت‌گرایی و پارادایم تفسیرگرایی جایی در این میان قرار می‌گیرند. تفسیرگرایان معتقد هستند که انسان است که واقعیت‌ها را می‌سازد و ساخت‌گرایان اجتماعی نیز بر این باور هستند که واقعیت محصول روابط اجتماعی است. تا آنجا که به قول گیرتز «انسان حیوانی است که در بافته‌های معانی که خود ریسیده، گرفتار است».

مقایسه واقع‌گرایی و واقع‌گرایی انتقادی

واقع‌گرایی انتقادی (Critical realism) رویکردی فلسفی به فهم علم است که ابتدا توسط روی‌باسکار در اواخر قرن بیستم آغاز شد. این رویکرد بخشی از فلسفه علم عمومی (واقع‌گرایی استعلایی) را با بخشی از فلسفه علوم اجتماعی (طبیعت‌گرایی انتقادی) ترکیب می‌کند.

رئالیسم انتقادی به‌طور ویژه بوسیله نگرش به علم به عنوان حیطه ای با تمرکز بر شناسایی سازوکارهای علمی با انواع تجربه‌گرایی و تحصل‌گرایی مقابله می‌کند. در دهه‌های آخر قرن بیستم این نظریه همچنین با تأکید بر واقعیت وجود عینی با انواع مختلف پست‌مدرنیسم و پساساختارگرایی به مقابله برخاست.

برخلاف مبانی فلسفه اثبات‌گرایی و معرفت‌شناسی فرااثبات‌گرایی، رئالیسم انتقادی بر این تأکید دارد که علم باید بر روی یک هستی‌شناسی شفاف بنا شود. رئالیسم انتقادی در زمره انواع واقع‌گرایی فلسفی قرار می‌گیرد. همین‌طور در جوامع علمی همچون واقع‌گرایی تحلیلی و واقع‌گرایی دقیق ترویج می‌شود.

واقع‌گرایی به عنوان یک مکتب ادبی

واقع‌گرایی یا رئالیسم بیشتر به عنوان یک مکتب ادبی شناخته می‌شود. رئالیسم، مکتبی ادبی-هنری است که در اواسط قرن نوزدهم میلادی، یعنی در فاصله سال‌های ۱۸۵۰ – ۱۸۸۰ در اروپا و آمریکا رواج یافت.

مکتب رئالیسم عکس‌العملی بود در مقابل مکتب رمانتیک. رمانتیک، مکتبی درون‌گرا و ذهنی بود که برای فرار از واقعیت اکنون، به دنیای گذشته پناه می‌برد که البته این دنیای ساختگی غالباً مبنای واقعی نداشت؛ اما رئالیسم، مکتبی عینی و بیرونی بود که بر بیان واقعیت‌های جامعه تأکید بسیار داشت و معتقد بود که آثار متکلفانه و دیرفهم مکتب‌های رمانتی‌سیسم و کلاسیسیم راه به جایی نمی‌برد و برای نشان دادن تصویر درستی از جامعه باید زبانی بی‌پیرایه و ساده را برگزید.

پایه‌گذاران اصلی رئالیسم در فرانسه نویسندگان و شاعران کم‌شهرتی بودند که به‌طور صریح با مکتب رمانتی‌سیسم مقابله می‌کردند؛ از جمله این افراد می‌توان به شامفلوری (chamflevry)، مورژه (murger) و دورانتی (Duranty) اشاره کرد.

در مکتب رئالیسم، اصل بر این است که نویسنده در اثر خود تخیل خود را چندان به کار نگیرد؛ بلکه با بی‌طرفی و به دور از هرگونه قضاوتی تنها راوی یک داستان باشد. رئالیست‌ها معتقد بودند که دیگر ذائقه مردم شعر را نمی‌پسندد. به همین سبب، آنها رمان و داستان کوتاه را برای بیان افکار خود را برگزیدند. این‌گونه بود که شعر و عشق که دو رکن اساسی مکتب رمانتیک بود، از دستور کار رئالیست‌ها خارج شد.

خلاصه و نتیجه‌گیری

رئالیسم یعنی اصالت واقعیت خارجی. این مکتب به وجود جهان خارج و مستقل از ادراک انسان، قائل است. ایده‌آلیست‌ها همه موجودات و آنچه را که در این جهان درک می‌کنیم، تصورات ذهنی و وابسته به ذهن شخص می‌دانند و معتقدند که اگر من که همه چیز را ادراک می‌کنم نباشم، دیگر نمی‌توانم بگویم که چیزی هست. در‌حالی‌که بنابر نظر و عقیده رئالیستی، اگر ما انسان‌ها از بین برویم، باز هم جهان خارج وجود خواهد داشت. به‌طور‌کلی یک رئالیست، موجودات جهان خارج را واقعی و دارای وجود مستقل از ذهن خود می‌داند.

منبع: حبیبی، آرش. (۱۴۰۰). روش پژوهش پیشرفته. تهران: نارون دانش.

3.5 4 رای ها
امتیازدهی به مقاله