واقعگرایی انتقادی
واقعگرایی انتقادی (Critical Realism) شاخهای از فلسفه است که به شناخت دنیای واقعی و دنیای مشاهده شده میپردازد. براساس این رویکرد فلسفی «واقعیت» قابل مشاهده نیست. واقعیت مستقل از فهم، نظریهپردازی و انتزاعات انسانی است. این رویکرد در کنار سه فلسفه اصلی تفکر یعنی اثباتگرایی، تفسیرگرایی و عملگرایی قرار دارد.
رویکرد فلسفی واقعگرایی انتقادی ابتدا توسط روی باسکار مطرح شد. اساس رویکرد تفکر انتقادی بر محور اندیشههای دیالکتیکی استوار است که در تفکر مارکس و هگل قابل ردیابی است. هستی شناسی پارادایم انتقادی بر اساس واقعیتگرایی تاریخی است. واقعیت گرایی تاریخی، به این معناست که واقعیت به وسیله ارزشهای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، اخلاقی و جنسی قرار دارد. یعنی واقعیتی که زمانی تغییرپذیر بود، شفاف و متبلور میشود.
از آنجا که اولین گام در هر پژوهشی تعیین فلسفه پژوهش است درک صحیح از انواع فلسفه پژوهش ضروری است. برای نمونه تحلیل محتوای انتقادی و اقدام پژوهی روشهایی هستند که بر فلسفه واقعگرایی انتقادی استوار هستند. پیشنهاد میشود پیش از ورود به بحث، مفهوم واقعگرایی (رئالیسم) را نیز مطالعه کنید. انتظار میرود پژوهشگران در پایان این بحث با ماهیت رئالیسم انتقادی در روش پژوهش علمی آشنا شوند.
مفهوم واقعگرایی انتقادی
واقعگرایی انتقادی بهطور خاص از طریق نگرش به علم به عنوان حیطهای با تمرکز بر شناسایی سازوکارهای علی با انواع تجربهگرایی و تحصلگرایی مقابله میکند. در دهههای آخر قرن بیستم این نظریه همچنین با تأکید بر واقعیت وجود عینی با انواع مختلف پستمدرنیسم و پساساختارگرایی به مقابله برخاست. برخلاف مبانی روششناسی تحصلگرایانه و معرفتشناسی پساساختارگرایانه، رئالیسم انتقادی بر این تأکید دارد که علم باید بر روی یک هستیشناسی شفاف بناشود.
رئالیسم انتقادی بر اصول دیالکتیکی هگل استوار است. واژه دیالکتیک (Dialectic) به معنای مناظره و جدل است. براساس استدلال دیالکتیکی هگل نیروی محرک تاریخ ناشی از برخورد پدیدههای متضاد است. از دیدگاه هگل هر پدیده به عنوان یک تز (Thesis) مطرح میشود که خودبخود باعث بوجود آمدن پدیده متضاد خود (Anti Thesis) میشود. براساس تضاد و برخورد این دو پدیده یک پدیده جدید بوجود خواهد آمد. بوجود آمدن یک پدیده جدید سنتز (synthesis) نامیده میشود. این پدیده جدید خود یک تز جدید است و این چرخه ادامه مییابد.
رئالیسم انتقادی در زمره انواع واقعگرایی فلسفی قرار میگیرد و همینطور در جوامع علمی همچون واقعگرایی تحلیلی و واقعگرایی دقیق ترویج میشود. روش شناسی پارادایم انتقادی به سؤال درباره ارزشها و فرضیات، مشارکت در اعمال اجتماعی و افشای بی عدالتی و هژمونی پرداخته، ساختارهای اجتماعی سنتی را به چالش میکشاند. پژوهش فارغ از تدبیر نیست. هدف آن آزادی بخشیدن به ناتوانمندان است. پژوهشگران با پی بردن به این امر که هیچ پژوهشی فارغ از ارزش نیست، با ایدئولوژی خود همراه هستند.
مقایسه واقعگرایی انتقادی با اثباتگرایی و پارادایم تفسیری
اندیشمندان جامعه شناسی در جهت تحلیل و تبیین وقایعِ جهانِ انسانی ناگزیر از استفاده سه پارادایم برای رویکرد عین گرایی، ذهن گرایی و دیالکتیکی میباشند. لذا، هر کدام از پارادایمها با توجه به نوع هستیشناسی از روشهای خاص خود، جهان و انسان را تفسیر میکنند.
کاربرد واقعگرایی انتقادی در کنار پارادایم تفسیری به نوعی سینرژی (هم افزایی) منجر میشود. اما با اثباتگرایی قرابتی ندارد زیرا ریشه در جهان واقعی دارد و افراد را به عنوان اشخاصی میپندارند که میاندشند تا از خود واکنش نشان دهند نه افرادی که از قواعد و رویههای تعریف شده تبعیت میکنند. تئوری انتقادی مدعی است پژوهش باید منجر به برخی تغییرات شود.
پژوهشگرانی که پارادایم تئوری مفهوم سازی بنیادی را در پیش میگیرند اثبات گرایی را به علت نگاه هستی شناسانه از یک جامعه ثابت و ساختارمند (که از قواعد تبعیت میکند که هم رفتار را نظم میدهد و هم راهنمایی میکند) مورد نقد قرار میدهند.
واقعگرایی انتقادی، پاردایم تفسیری را نیز به علت اینکه همه نظرها را به یک اندازه ارزش میدهد بجای اینکه از پژوهش برای تقویت بیشتر گروههای اقلیت استفاده کند به باد انتقاد میگیرد.پژوهشگران انتقادی پژوهش را ابزاری برای منتفع ساختن جهان و تغییر شرایط خصوصا برای سرکوب شدهها میدانند.
روش شناخت و هستیشناسی واقعیتگرایی انتقادی
هستی شناسی انتقادی: واقعیتی که قابل درک فرض میشود واقعیتی منعطف است و هالهای از عوامل اجتماعی ،سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی و….آن را احاطه کرده است. سپس آن را درون مجموعهای از ساختارهایی قرار دادهاند. در حال حاضر به شکل نامناسب عنوان واقعیت به خود گرفته است واقعیتی که طبیعی و لایتغیر قلمداد میشود.
نظریه واقعگرایی انتقادی مدعی است جهان، پدیده پیچیدهای است که از طریق ساختارهای آشکار و پنهان قدرت سامان یافته است. صاحبان قدرت واقعیات را میسازند گروههای اقلیت نقشی در ساخت این واقعیات ندارند. بنابراین هالهای از قدرت اطراف واقعیات را احاطه کرده است. جهان مستلزم سرکوب،انقیاد و استثمار گروههای اقلیتی است که فقد هرگونه قدرت واقعی اند. جهان اجتماعی مجموعهای هماهنگ از افراد و نهادهای صاحب قدرت تصور میشود که برای حفظ وضع موجود و متعاقبا جایگاههای قدرت شان تلاش میکنند.
شناخت شناسی انتقادی: موضعی بین ذهنی گرایی و عینی گرایی اختیار میکند لذا فرایند پژوهش مستلزم تعامل بین پژوهشگر و گروه اقلیت مورد مطالعه خواهد بود. مانند پارادایم تفسیری رابطه رابطه ذهنی است. همدلی پژوهشگر با گروه اقلیت و تعهد پژوهشگر به تغییر شرایط اجتماعی گروه مورد مطالعه برای محقق تحول آفرین برجسته و دائمی است. در نهایت یافتههای پژوهشگر باید گروه اقلیت را برای ایجاد تغییر اجتماعی جهت بهبود شرایط اجتماعی شان توانا سازد.
خلاصه و جمعبندی
هستی شناسی واقعگرایی انتقادی مبتنی بر واقعیتگرایی تاریخی است. به این صورت که تصور میشود واقعیتهای موجود قابل درک است. اما در خلال زمان تحت تأثیر عوامل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، قومی، فرهنگی و جنسیتی شکل گرفتهاند. هستی شناسی پارادایم تفسیری مبتنی بر نسبی گرایی است. به این معنا که واقعیتها در اشکال گوناگون سازهها یا برساختههای روانی ناملموس، مبتنی بر امور اجتماعی و تجربهای، ماهیتاً محلی، خاص و وابسته به شکل و محتوای افراد یا گروه هایی که آن را میآفرینند، قابل درک و بررسی هستند.
پارادایم انتقادی از نظر معرفت شناسی، به ماهیت تعاملی، مذاکرهای و ذهنیگرایانه معرفت باور دارد. یعنی فرض میشود پژوهشگر و موضوع پژوهش با هم به شکل تعاملی ارتباط دارند و ارزشهای پژوهشگر نیز ناگزیر بر فرایند بررسی تأثیر میگذارند. ازاین رو، یافتههای پژوهش همواره با وساطت ارزشها همراه است. موضعگیری معرفت شناختی پارادایم تفسیری، موضعگیری مذاکرهای-ذهنی است. یعنی فرض میشود پژوهشگر و موضوع بررسی به گونهای با هم تعامل دارند. یافتهها به طور بیانی و شفاهی در مسیر انجام تحقیق خلق و تفسیر میشوند. در این رهیافت، فاعل و مفعول شناخت یکی است. دانش در یک فرایند تعاملی، رابطهای و جدلی تولید و باتولید میشود.
منبع: حبیبی، آرش؛ جلالنیا، راحله. (۱۴۰۱). پدیدارشناسی. تهران: نارون.
روش تحقیق | ۰۶ آبان ۰۰